این یک داستان داستانی است که در یک رستوران کوچک مادربزرگ برگزار می شود.
این یک رستوران کوچک اما پرطرفدار است که مادربزرگ متعلق به آن است.
مهارت های آشپزی خود را به بازدید کنندگان نشان دهید.
توپ برنج ، خورش گوشت خوک ، و رول تخم مرغ.
کاری ، کتلت خوک و اسپاگتی.
کوفته های Gyoza ، مقدار کم و میگوهای سرخ شده!
با افزایش مهارت های آشپزی ، می توانید انواع غذاها را تهیه کنید.
در رستوران ، میهمانان از داستانهای مختلفی روبرو هستند.
آنها باید بیش از حد باشند.
فراموش نشدنی "طعم خاطرات"
و
لطفا پایان داستان پر از شادی و نشاط را تماشا کنید!
[داستان]
شهری کوچک که هیچ کس از آن خبر ندارد.
در کوچه قدیمی
یک رستوران کوچک وجود دارد.
از طرف پدر بزرگم
مادربزرگ به تنهایی بسته بندی می کند
رستوران کوچک
وقتی چشمانم را می بندم
صدای خرد کردن صدا.
بوی سس سویا و روغن مخلوط کنید.
رستوران به احتمال زیاد در قلب ما.
حالا ، باید کمی نگاه کنیم؟
آیا می توانید در مورد آن نیز فکر کنید؟
خاطره آن روز.
خاطره آن شخص
[من آن را به چنین شخصی توصیه می کنم!]
شخصی که بازی بیکار را ترجیح می دهد
افرادی که به بهبود جسم و ذهن نیاز دارند
کسانی که بازی های عامل را ترجیح می دهند
مردی که به دنبال داستان الهام بخش است
کسی که فرار کرد